دوکان وجدان فروشی حال درشهر ماست
هیواد خان با معیت دوستان و اعضای شهرداری از تعمیردومنزله فاژه کشان بیرون شدند. ساعت شش صبح بود، آنها پیاده به پارک رفتند، کمی باهم ورزش کردند، بعد به سوی مارکیت گام گذاشتند که صبحانه بخرند. در نبش دکان ها، چشم هیواد خان به لوحه یی خورد که به زبان فارسی نوشته شده بود « فروشگاه وجدان » هیواد خان طرف شهر دار اشاره کرد که عینک های من نیست ببین چه نوشته است ؟ شهردار که خواندن لوحه دنیایی از امید را در قلب او زنده کرد. دور خورد به طرف هیواد خان و گفت : "فروشگاه وجدان". درین حال همه شتابان جانب فروشگاه شتافتند.
در داخل فروشگاه بزرگ اشیا را در ظرف های شیشه یی مرتب چیده بودند، هیواد خان وشهردار و همراهان که وجدانشان چندی پیش توسط "کمیسیون فساد ملی" مصادره گردیده بود خواستند چند عدد وجدان نو خریداری نمایند. ویترین های رنگارنگ فروشگاه را از نظر گذرانیدند، مدل های مختلف را گذاشته بودند که دل مشتری را ببرد. یکی را هیواد خان برداشت، فروشنده با ناباوری پرسید: "آقا به راستی میخواهید اینرا بخرید؟!" هیواد خان که از این سوال ندایه دار به تعجب افتاده بود، پرسید:"مگر چه عیبی داره؟!" فروشنده گفت: "جناب، این جنس بسیار زیاد قیمتی است، "وجدان تاریخی" بی اندازه کمیاب شده، تولید یک عدد آن سالها وقت میگیرد، ضمناً یک قرن گرنتی داره. وبکار شماهم نمیاید چون درین روزها میخواهند وجدان های تاریخی را مکمل مصادره نمایند ، تا تمام خاطرات استقلال افغانستان از بریتانیای کبیر فراموش گردد. و کس گفته نتواند که استرداد واستقلال افغانستان از انگلیس با حکمروایی نوکران آن درسر زمین ما یعنی چه !؟
هیواد خان که فکر نمیکرد، در زنده گی خود اینقدر وجدان قیمتی را ببیند، رفت که از در خارج شود؛ فروشنده مؤدبانه عرض کرد:"محترم، وجدان های ارزان قیمت هم داریم." وی دوباره برگشت، جلو دخل ایستاد شد وطرف شهردار اشاره کرد که ببین کدام یکی خوب است . درین وقت یکی از ملاهای شهر رسید و گفت قربان یک وجدان ملایی از نوع این حقیر اگر خریداری کنید بهتر خواهد بود . درین زمان فروشنده از قطی های شیشه یی یکی را برداشت و گفت:" اینهم وجدان ارزان ." هیواد خان دور و بر قطی را پالید، روی لیبل آن "وجدان قوماندانی نوشته شده بود: او وقتی چشم اش به قیمت قطی افتاد، باز پرسید، از این هم ارزانتر دارید؟ دکاندار قطی دیگری را نشان داد که روی آن « وجدان فرهنگی» نوشته بود. هیواد خان با شهردار در یک صدا پرسیدند : آقای فروشنده قیمت سایر وجدانهای که شما داریند چند است ؟ فروشنده قطی های دیگر را یکی یکی نشان داد که ارزش هر کدام پایین و پایین تر میرفت. وجدان نظامی: ۲٠١٤ دالر، وجدان فرهنگی: ۲٠١٣ پوند، وجدان اقتصادی: ۲٠١١ یورو، وجدان مذهبی: ١٤٣۲دینار، وجدان قوماندانی ١٣٩٠ افغانی،وجدان سرداری 420 پیسه، وجدان انتخاباتی: ٨٩ روپیه با ٦۲ فیصد تخفیف!
درین حال یک تیم از نیروهای پی آرتی وارد فروشگاه وجدان شد و شهردار و ملاو قوماندان که وجدان ها را قبلاً بفروش رسانیده بوند با خرید ارزان ترین وجدان ها از فروشگاه وجدان خارج شدند. و فرصت را برای هیواد خان مساعد کردند تا بهمکاری و رهنمایی تیم پی آرتی که در خریدو فروش وجدان مهارت زیادی دارند بتواند به طیب خاطر وموافقه مشاورین خارجی وجدان مورد نظرش را خریداری نماید و شاید قیمت آنرا خارجی ها بپردازند. هیواد خان که از مشاهده وجدان تخفیف دار خوشحال به نظر میرسید، خواست آنرا بخرد، یک دم متوجه شد لباس های ورزشی اش جیب ندارند،و نیروهای خارجی هم از پرداخت قیمت وجدان به بهانه آنکه ما قبلا قیمت وجدان شما را پرداخت نموده ایم، از تادیه مجدد قیمت وجدان خود داری نمودند. هیواد خان که دیگر چاره نداشت با خجالتی معذرت خواست:" ببخشید که فعلاً پول ندارم، بعداً مزاحم میشوم." فروشنده که نمی خواست در گل صبح، مشتری را بدون دست لاف از دست بدهد، گفت:" یک لحظه صبر کنید، فقط یک لحظه. هیواد خان به گوشه یی رفت و منتظر ماند، فروشنده یک قطی بسیار بزرگ را از زیرخانۀ فروشگاه بیرون آورد، حینیکه گرد و خاک آنرا پوف میکرد، با خوشحالی رو به هیواد خان گفت: " آقا، یک نوع وجدان دیگه هم داریم که گرنتی نداره، ولی قیمت آن "مفت" است. مشتری از شنیدن واژه مفت، کمی متعجب شد، و ضمناً با تردید پیش خود گفت، خدا کند مال پاکستانی نباشد که به مفت خری هم نمی ارزد: صاحب جنس که گویا فکر او را خوانده باشد، با جدیت جواب داد: " نخیر آقا، مال وطن است، چون در این سی سال بسیار تولید کرده ایم، میترسم فاسد نشه، به همین خاطر به وطندارا و حتی خارجی های بی وجدان، مجانی اهدا میکنیم چنانچه رفقای تان ازهمین نوع وجدان اخذ نمودندبا اندک تفاوت که آنرا دزدیدند درحالیکه رایگان بود و بعداً بهانه کردند که ما گمان کردیم مربوط کندیوالی ها بوده است.
فروشنده وجدان با خوشحالی برای هیواد خان مژده داد که بسته های وجدان مفت جایزه هم داره! هیواد خان که دید مفتک الذی صاحب وجدان جایزه دار میشه، با خوشی زیر قطی را طرف بالا گرداند که لیبل اش را بخواند، در همین اثنا، فروشنده با وارخطایی فریاد زد: "آقاااا سرچپه نکنید، "وجدان سیاسی" سرپوش نداره!