گریه فن جدید ملا و قمندان صاحبان زر و تزویر( دشمنان دین و انسانیت)
گریه
کن ای چشم خوش سودای من ای رفیق امشب و فردای من
گریه بر هر درد بی درمان دواست چشم گریان
چشمۀ فیض خداست
چشم گریان نسخۀ خواب آوراست منبع جوشان پول
و دالر است
این سلاح از هر سلاحی برتر است هر که در
دستش بود او رهبر است
می توان با اشک اعجازی نمود بعد ازآن هر دست
و دل بازی نمود
کوه زر را می توان آبش نمود ملّتی را می
توان خوابش نمود
می توان با گریه صاحب خانه شد بلکه حتّی رهبر
فرزانه شد
می توان با گریه دلاّلی نمود جیب هارا می
توان خالی نمود
می توان با گریه سد ها را شکست روی سکوی
ترقّی ها نشست
قلب هارا می توان تسخیر کرد خائنین را می
توان تطهیر کرد
خشم هارا می توان خاموش کرد افتضاح و جرم را
سر پوش کرد
می توان باگریه تجّاری نمود روی موج اشک هر
کاری نمود
اشک ها را می توان سیّال کرد شرکت طالب را فعّال کرد
وقتی رهبر چشم خود تر می کند پیروان خویش را
خر می کند
اشک نبود، کیمیای رهبریست گریه نبود، بلکه
این جادو گریست
می توان باگریه طنّازی نمود باغرور ملِّتی
بازی نمود
می توان با گریه نرد عشق باخت می توان با
دشمنان خویش ساخت
می توان پابوسی شاهان نمود نقب زد بر منبع
آل سعود
اشک غم تأثیر خود هر جا نهد بلکه حتی در دل
سلطان فهد
می توان حتّی چنان ماهی طپید پنجه زد بر
قبضۀ چک سفید
گریه گاهی منشأ ایمان بود گریه گاهی حربۀ
شیطان بود
گریه گاه بر تو عنایت می کند پیرو پاک
"ولایت" می کند
گریه گاهی می کشاند سوی غرب با ولایت می
نوازی طبل حرب
گاه شب ها می روی سوی خدا مخفیانه گاهی سوی
آمریکا
گاه مسلمان می شوی با شور و شر گاهی برجنگ
خدا بندی کمر
گاهی سر بر سجده با چشم پر آب گاهی دالر زیر
سر در رخت خواب
می توان گاه دالر و کلدار خواند گاه نماز
جعفر طیّار خواند
من به قربان چنین چشم تری از خیانت می تراشد
رهبری
گریه وقتی ملّتی را خر کند گریۀ تمساح را
باور کند
گریه پشت شیر هارا خم کند هر سگ دیوانه را
آدم کند
گریه وقتی زد به جان اعتراض قفل می بندد
دهان اعتراض
می توان باگریه دالر چاپ کرد وقتی عکس گریه
ناکی قاب کرد
می توان با گریه نان تازه ساخت از فراری
قهرمان تازه ساخت
گریه گاهی سنگ سازد موم را گاهی مثل موم،
قلب شوم را
دارویی چون گریه آتشناک نیست گریه هرگز کمتر
از تریاک نیست
پیش گریه هیچ کاری سخت نیست چشم گریان هیچ
گاه بی بخت نیست
چشم گریان وقتی گریان تر شود از هزاران تیغ
برّان تر شود
اشک رهبر چون شود ابر بهار می رود حتّی سری
بالای دار
گر قومندان بر تفنگش ناز زد یعنی از فرمان
وی سرباز زد
گریه اول نان وی خواهد گرفت بعد از آن هم
جان وی خواهد گرفت
گریه گاه توصیّۀ حزب است و بس نسخة تصفیّۀ
حزب است و بس
گر رقیبی نا گهان بد بخت شد در رقابت های
خود سر سخت شد
از میان بردار بازور دلار روی نعشش گریه
بنما زار زار
درسیاست گریه فنّی تازه است فنّ مشهور و
بلند آوازه است
در سیاست گریه بی تأثیر نیست چشم رهبر چشم
بی اکسیر نیست
چشم تر حتّی درین عصر جدید حلّ کند رسوا ئیّ
کاخ سپید
تا کلنتون چشم خودرا تر نمود ملّت بیچاره اش
را خر نمود
پس بیا این حیله را تقلید کن روی این جادو
گری تأکید کن
چشم را از اشک خود لبریز کن گریه را در هر
زمان تجویز کن
گریه کن حتّی زمان اقتدار گر شکست آید چنان
ابر بهار
گر نگریی خلق رسوا می کنند مشت نیرنگ تو را
وا می کنند
گریه را مخلوط کن با آه سرد تا که گردد
بهترین درمان درد
گر گره از اشک چشمت وا شود مقصد گم گشته ات
پیدا شود
چغچران گر نا گهان ویران شود جایگاهت دره مرغان شود
گریه کن آن گاه چنان ابر بهار اشک هایت آن
زمان آید به کار
هرکجا و هر زمانی گریه کن گریه کن تا می
توانی گریه کن
گریه کن مردم نمی فهمند کی یی تو بدون گریه
هیچ چیزی نییّ
ای برادر تو همان چشم تری مابقی خر، زیر بار
دالری
عده ای هم از پیت عرعر کنند چون تمنّای زر و
دالر کنند
گر ببخشی رهبر فرزانه ای ور نبخشی احمق و
دیوانه ای
گریه کن چون چشم تو جام زر است قطرۀ اشک تو
خون دالر است
ای خوشا چشمی چنین اعجاز گر جاری از مژگان
او دریای زر
تو ز اول عاشق دالر بودی آن زمان رانندۀ
موتر بودی
تو به زور گریه ات رهبر شدی صاحب کمپانی و
دالر شدی
گریه کن جانم که بختت گلشن است شمع اقبال تو
گویاروشن است
فال تو نیک است و اقبالت بلند گریه ی توگریه
ی مردم پسند
گریه کن جانم که بختت برتراست این جماعت
چشمشان چشم خراست
گریه هایت را ز جان باور کنند در ره تو ترک
جان و سر کنند
خوش به حالت کاین چنین آزاده ای بهرطراری
چنین آماده ای
جان بقربانت که طنازی کنی روی خون مردمت
بازی کنی
عده ای رامی توان سوداکنی عده ای را آن چنان
رسوا کنی
می زنی صدگردن جلاد را می خری صد دانش استاد
را
هرچه روشنفکر در دنبال توست صد قلم توجیه گر
اعمال توست
صد قلم تقریر وصفت می کنند عالمان تفسیر
وصفت می کنند
صد فقیه اندر طواف خانه ات پای و تاسر عاشق
و دیوانه ات
عده ای از شاعران چون نوکرند وصف تو از
کهکشان بالا برند
چون خران پیش تو عرعر می کنند شعر خود سودا
به دالر می کنند
پس بتاز ای خر که خرتازی خوش است در چنین
جمعی هنر بازی خوش است
ملّتی وقتی چنین خر می شود بی سواد و کور
رهبر می شود
معذرت می خواهم آخر از خران چون خران هستند
از ما بهتران
لا اقل خر بار آدم می برد آدم خر، خون آدم
می خورد
آدم ار از آدمیت دور شد صاحب چوکی و نان و
زور شد
می نماید آنچه ما ها کرده ایم خویشتن را پوچ
و رسوا کرده ایم
کی، کجا، خر این چنین فریاد داد زندگی خلق
را در باد داد