درسرزمین شعر وادب
ساقی ! امشب برس به فریادم
می کند سیل گریه ، بنیادم
ساقی ! امشب نمانده حالی خوش
دردل باغ ، قیل وقالی خوش
ساقی ! امشب امید ، پژمرده
تن به ابلیس یأس بسپرده
من پناهنده ام به می خانه
می دهی آب آتشین یا نه ؟
من که با پای خسته می آیم
ازکویرم ، شکسته می آیم
تا دلم پر ز درد مردم شد
کوله بارم به جاده ها گم شد
نا امیدم مکن ازین خانه
آتشی زن به جان پروانه
ساقی ! ازچنگ غم رهایم کن
قدحی ده ، بیا صدایم کن
ساقی ! امشب طلسم غم بشکن
ماتم دل ، به جام جم بشکن
ساقی ! ازتو ، چراغ دل ، روشن
باده ام ده به رغم اهریمن
ساقی ! امشب چراغ من مرده
سنگ غم برایاغ من خورده
ساقیا ، باده خانه ات روشن
نام خوبت ، گریز اهریمن
سرد ِ سردم ، زباده ، گرمم کن
سخت ِ سختم ، دوباره نرمم کن
گرکه فردا نیامدم ساقی !
چه غمی هست ؟ عمر تو باقی !
قدح باده را به خاک افشان
به تنم شاید آید ازنو جان